شعر در مورد پرنده
شعر در مورد پرندگان مهاجر
می خواستم پرنده باشی
پر بکشی و
هرگز برنگردی.
حالا
سال هاست در من لانه کرده ای
شاخه هایم را شکسته ای
هر شب
خواب هایم را ریخت و پاش می کنی و
هر روز
نوک می زنی به زندگی ام…
شعر پرنده
پرواز هم دیگر رویای این پرنده نبود
دانه دانه پرهایش را چید
تا بر این بالش خواب دیگری ببیند!
شعر پرنده در قفس
آفتاب،
پشت پنجره
در انتظار پلک گشودن،
پرنده،
در انتظار پرواز
و عشق
در انتظار بوسیدن و
نوازش تو ست.
گوش به راهم،
تا با “عزیزم” تو،
روزی دیگر بیاغازم.
بیدار شو گل من!
شعر پرنده مهاجر
پرنده غافل است از اینکه تندباد می رسد
وگرنه باز هم بنا نمی شد آشیانه ها
شعر پرنده عشق
دستگیره در را که می گیری
پرنده ای بال می گشاید
پلنگی خیز بر می دارد
نهنگی باله می جنباند
کودکی برای اولین بار
روی پا می ایستد
تا بروند
مانندِ تو
که دستگیره در را گرفته ای.
شعر درباره پرنده در قفس
آخرین بار
که داشتی تنت را
به من شیرفهم میکردی
فهمیدم پرواز
دستنیافتنی نیست
پرندهام را بغل کردم
و در عطر نارنجهات
شناور شدم
شعر در مورد پرنده
- ۹۷/۰۱/۲۳